آورده اند که خلیفه هارون الرشید با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند ،
بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد .
در آن حال صیادی زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی
را جهت خلیفه آورده بود .
هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند !
زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیادی زیاد است
به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری وکشوری انعام بدهی و
چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر
صیادی هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندک مدتی تهی خواهد شد ...
هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن
و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست
و اگر گفت ماده است باز هم بگو پسند ما نیست و او مجبور می شود
ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .
بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود .
صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟
صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه
ماده بلکه خنثی است . هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا
چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند !!!
صیادپولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت
یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت !
زبیده به هارون گفت :این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد .
هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت
مزاحم او نشوید .هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد وگفت : چقدر پست فطرتی
که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .
صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم .
بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف
این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه
روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است !
خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر
هم به صیاد انعام دادند و به بهلول گفت : من از تو دیوانه ترم
به جهت اینکه هردفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم
و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم ...!!!