فیلم | موزیک | عکس | SMS

فیلم | موزیک | عکس | SMS

سرگرمی برای شما | Fun4you.ir
فیلم | موزیک | عکس | SMS

فیلم | موزیک | عکس | SMS

سرگرمی برای شما | Fun4you.ir

عظمت عشق

روزگاری در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند .

 شادی ، غم ، غرور ، عشق و ...

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت پس همه ی ساکنین

جزیره قایق هایشان را مرمت کردند و جزیره را ترک کردند . اما عشق مایل بود تا

آخرین لحظه باقی بماند چرا که او عاشق جزیره بود .
وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از ثروت که با قایق با شکوهش

جزیره را ترک می کرد
کمک خواست و به او گفت : آیا می توانم با تو همسفر شوم ؟ ثروت گفت :

نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جائی برای تو نیست .

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست و

گفت : لطفا کمک کن و مرا با خود ببر غرور گفت : نمی توانم تمام بدنت

خیس و کثیف شده و قایق مرا کثیف می کنی .

غم در کنار عشق بود پس عشق به او گفت : اجازه بده تا من با تو بیایم .
غم با صدائی حزن آلود گفت : آه عشق ! من خیلی غمگین هستم و

احتیاج به تنهائی دارم . پس عشق این بار به سراغ شادی رفت و او را صدا

زد .اما او آنقدر غرق در شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید.

ناگهان صدائی شنید : بیا عشق … من تو را خواهم برد . عشق آنقدر

خوشحال شد که حتی فراموش کرد نام یاریگرش را بپرسد و سریع خود را

داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد . وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به

راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد که چقدر به پیرمرد بدهکار است چرا

که او جان عشق را نجات داده بود . عشق از علم پرسید : او که بود؟ و علم

پاسخ داد : زمان !!!
عشق گفت: زمان ؟ اما چرا به من کمک کرد ؟

علم لبخندی خردمندانه زد و گفت : زیرا تنها زمان است که قادر به درک

عظمت عشق است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد